گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
علوم اسلامی
جلد اول
فلسفه در عصر جديد


چنانكه می‏دانيم نقطه عطف در عصر جديد نسبت به عصر قديم كه از قرن‏
شانزدهم آغاز می‏شود و به وسيله گروهی كه در رأس آنها دكارت فرانسوی و
بيكن انگليسی بودند صورت گرفت اين بود كه روش قياسی و عقلی در علوم‏
جای خود را به روش تجربی و حسی داد . علوم طبيعی يكسره از قلمرو و روش‏
قياسی خارج شد و وارد حوزه روش تجربی شد . رياضيات حالت نيمه قياسی و
نيمه تجربی به خود گرفت .
پس از اين جريان اين فكر برای بعضی پيدا شد كه روش قياسی به هيچ وجه‏
قابل اعتماد نيست . پس اگر علمی در دسترس تجربه و آزمايش عملی نباشد
و بخواهد صرفا از قياس استفاده كند ، آن علم اساسی ندارد ، و چون علم‏
مابعد الطبيعه چنين است يعنی
تجربه و آزمايش عملی را در آن راه نيست پس اين علم اعتبار ندارد ،
يعنی مسائل اين علم نفيا و اثباتا قابل تحقيق و مطالعه نيستند . اين گروه‏
گرد آن علمی كه يك روز يك سر و گردن از همه علوم ديگر بلندتر بود و
اشرف علوم و ملكه علوم خوانده می‏شد يك خطر قرمز كشيدند . از نظر اين‏
گروه ، علمی به نام علم مابعدالطبيعه يا فلسفه اولی يا هر نام ديگر وجود
ندارد و نمی‏تواند وجود داشته باشد . اين گروه در حقيقت گرامی‏ترين مسائل‏
مورد نياز عقل بشر را از بشر گرفتند .
گروهی ديگر مدعی شدند كه روش قياسی در همه جا بی‏اعتبار نيست ، در
مابعد الطبيعه و اخلاق بايد از آن استفاده كرد . اين گروه اصطلاح جديدی خلق‏
كردند و آنچه را كه با روش تجربی قابل تحقيق بود ( علم ) خواندند و آنچه‏
می‏بايست با روش قياسی از آن استفاده شود اعم از متافيزيك و اخلاق و
منطق و غيره آنرا ( فلسفه ) خواندند . پس تعريف فلسفه در اصطلاح اين‏
گروه عبارت است از ( علومی كه صرفا با روش قياسی تحقيق می‏شوند و تجربه‏
و آزمايش عملی را در آنها راه نيست ) .
بنابراين نظر مانند نظر علماء قديم كلمه فلسفه يك اسم عام است نه اسم‏
خاص ، يعنی نام يك علم نيست ، نامی است كه شامل چندين علم می‏گردد .
ولی البته دائره فلسفه به حسب اين اصطلاح نسبت به اصطلاح قدما تنگ‏تر
است . زيرا فقط شامل علم ما بعد الطبيعه و علم اخلاق و علم منطق و علم‏
حقوق و احيانا بعضی علوم ديگر می‏شود و اما رياضيات و طبيعيات در خارج‏
اين دائره قرار می‏گيرند ، برخلاف اصطلاح قدما كه شامل
رياضيات و طبيعيات هم بود .
گروه اول كه بكلی منكر مابعدالطبيعه و منكر روش قياسی بودند و تنها
علوم حسی و تجربی را معتبر می‏شناختند كم كم متوجه شدند كه اگر هر چه هست‏
منحصر به علوم تجربی باشد ( و مسائل اين علوم هم كه جزئی است يعنی‏
مخصوص به موضوعات خاص است ) ما از شناخت كلی جهان كه فلسفه يا
مابعدالطبيعه مدعی عهده‏دار آن بود بكلی محروم خواهيم ماند . از اينرو فكر
جديدی برايشان پيدا شد و آن پايه گذاری ( فلسفه علمی ) بود . يعنی‏
فلسفه‏ای كه صد در صد متكی به علوم است و در آن از مقايسه علوم با يكديگر
و پيوند مسائل آنها با مسائل ديگر و كشف نوعی رابطه و كليت ميان قوانين‏
و مسائل علوم با يكديگر يك سلسله مسائل كلی‏تر بدست می‏آيد . اين مسائل‏
كلی‏تر را به نام فلسفه خواندند . اگوست كنت فرانسوی و هربرت اسپنسر
انگليسی چنين روشی پيش گرفتند .
فلسفه از نظر اين دسته ، ديگر آن علمی نبود كه مستقل شناخته می‏شد چه از
نظر موضوع و چه از نظر مبادی ، زيرا آن علم موضوعش ( موجود بما هو موجود
) بود و مبادی‏اش و لااقل مبادی عمده‏اش بديهيات اوليه بود . بلكه علمی‏
شد كه كارش تحقيق در فرآورده‏های علوم ديگر و پيوند دادن ميان آنها و
استخراج مسائل كلی‏تر از مسائل محدودتر علوم بود .
فلسفه تحصلی اگوست كنت فرانسوی و فلسفه تركيبی هربرت اسپنسر انگليسی‏
از اين نوع است .
از نظر اين گروه ، فلسفه ، علمی جدا از ساير علوم نيست

بلكه نسبت علوم با فلسفه از قبيل نسبت يك درجه از معرفت با يك درجه‏
كاملتر از معرفت درباره يك چيز است . يعنی فلسفه ، ادراك وسيع‏تر و
كلی‏تر همان چيزهائی است كه مورد ادراك و معرفت علوم است .
برخی ديگر مانند كانت ، قبل از هر چيز تحقيق درباره خود معرفت و
قوه‏ای كه منشأ اين معرفت است ، يعنی عقل را ، لازم شمردند و به نقد و
نقادی عقل انسان پرداختند و تحقيقات خود را فلسفه يا فلسفه نقادی‏
Critical Philosophy نام نهادند .
البته اين فلسفه نيز با آنچه نزد قدما به نام فلسفه خوانده می‏شد جز
اشتراك در لفظ وجه مشترك ديگری ندارد . همچنانكه با فلسفه تحققی اگوست‏
كنت و فلسفه تركيبی اسپنسر نيز وجه اشتراكی جز لفظ ندارد . فلسفه كانت‏
به منطق كه نوعی خاص از فكر شناسی است از فلسفه كه جهانشناسی است‏
نزديكتر است .
در جهان اروپا كم كم آنچه ( نه علم ) بود ، يعنی در هيچ علم خاصی از
علوم طبيعی يا رياضی نمی‏گنجيد و در عين حال يك نظريه درباره جهان يا
انسان يا اجتماع بود ، به نام فلسفه خوانده شد .
اگر كسی همه ( ايست ) هايی را كه در اروپا و امريكا به نام فلسفه‏
خوانده می‏شود جمع كند و تعريف همه را بدست آورد ، می‏بيند كه هيچ وجه‏
مشتركی جز ( نه علم ) بودن ندارند . اين مقدار كه اشاره شد برای نمونه‏
بود كه بدانيم تفاوت فلسفه قديم با فلسفه‏های جديد از قبيل تفاوت علوم‏
قديمه با علوم جديده نيست

علم قديم با علم جديد ، مثلا طب قديم و طب جديد ، هندسه قديم ، هندسه‏
جديد ، علم النفس قديم و علم النفس جديد ، گياه شناسی قديم و گياه‏
شناسی جديد و . . . تفاوت ماهوی ندارند ، يعنی چنين نيست كه مثلا كلمه (
طب ) در قديم نام يك علم بود و در جديد نام يك علم ديگر . طب قديم و
طب جديد هر دو دارای تعريف واحد هستند . ( طب ) به هر حال عبارت است‏
از معرفت احوال و عوارض بدن انسان .
تفاوت طب قديم و طب جديد يكی در شيوه تحقيق مسائل است كه طب جديد
از طب قديم تجربی‏تر است و طب قديم از طب جديد استدلالی‏تر و قياسی‏تر
است ، و ديگر در نقص و كمال است ، يعنی طب قديم ناقص‏تر و طب جديد
كاملتر است . و همچنين ساير علوم .
اما ( فلسفه ) در قديم و جديد يك نام است برای معانی مختلف و
گوناگون ، و به حسب هر معنی تعريف جداگانه دارد . چنانكه خوانديم در
قديم گاهی كلمه فلسفه نام ( مطلق علم عقلی ) بود و گاهی اين نام اختصاص‏
می‏يافت به يكی از شعب يعنی علم مابعدالطبيعه يا فلسفه اولی ، و در جديد
اين نام به معانی متعدد اطلاق شده و بر حسب هر معنی يك تعريف جداگانه‏
دارد